کلمه جو
صفحه اصلی

قلاء

لغت نامه دهخدا

قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) عمربن رباح . از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) محمدبن دراج . از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).


قلاء. [ ق َ ] ( اِ ) غفاین. دروقینون ( در تذکره آمده است : دروفیقون )، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از یک ذراع است و برگهائی مانند برگ زیتون و درازتر و نازکتر و شکوفه سفیدو دانه های سفید به اندازه دانه کرسنه کوچک ، و این سرد و خواب آور است. ( مفردات ابن بیطار: دروقینون ).

قلاء. [ ق َ ] ( ع مص ) دشمن داشتن. سخت ناپسندیدن سپس گذاشتن. ( منتهی الارب ): قلا فلاناً... قلأاً؛ ابغضه و کرهه غایة الکراهة فترکه. ( اقرب الموارد ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( ع ص ) قلیه پز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تابه قلیه ساز. ( منتهی الارب ). سازنده تابه قلیه پزی. ( ناظم الاطباء ). سازنده مقلات. تاوه گر. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). تابه گر. ( مهذب الاسماء ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) ابراهیم بن حجاج. از محدثان است. ( از انساب سمعانی ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن علی بن ریاح. از راویان است. قلاء، لقب رجالی اوست. ( ریحانةالادب ج 3 ص 316 ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) سویدبن سعید. از راویان است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 316 ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) علی بن محمد. از راویان است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 316 ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) عمربن رباح. از راویان است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 316 ).

قلاء. [ ق َل ْ لا ] ( اِخ ) محمدبن دراج. از راویان است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 316 ).

قلاء. [ ق َ ] (اِ) غفاین . دروقینون (در تذکره آمده است : دروفیقون )، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از یک ذراع است و برگهائی مانند برگ زیتون و درازتر و نازکتر و شکوفه ٔ سفیدو دانه های سفید به اندازه ٔ دانه ٔ کرسنه ٔ کوچک ، و این سرد و خواب آور است . (مفردات ابن بیطار: دروقینون ).


قلاء. [ ق َ ] (ع مص ) دشمن داشتن . سخت ناپسندیدن سپس گذاشتن . (منتهی الارب ): قلا فلاناً... قلأاً؛ ابغضه و کرهه غایة الکراهة فترکه . (اقرب الموارد).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) ابراهیم بن حجاج . از محدثان است . (از انساب سمعانی ).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علی بن ریاح . از راویان است . قلاء، لقب رجالی اوست . (ریحانةالادب ج 3 ص 316).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) سویدبن سعید. از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (اِخ ) علی بن محمد. از راویان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).


قلاء. [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) قلیه پز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تابه ٔ قلیه ساز. (منتهی الارب ). سازنده ٔ تابه ٔ قلیه پزی . (ناظم الاطباء). سازنده ٔ مقلات . تاوه گر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). تابه گر. (مهذب الاسماء).



کلمات دیگر: