کلمه جو
صفحه اصلی

شمج

لغت نامه دهخدا

شمج . [ ش َ م َ / ش َم ْج ْ ] (اِ) سرداب . || غار. (ناظم الاطباء).


شمج. [ ش َ م َ / ش َم ْج ْ ] ( اِ ) سرداب. || غار. ( ناظم الاطباء ).

شمج. [ ش َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( ناظم الاطباء ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || شتاب کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تعجیل و شتابی کردن در کاری. ( ناظم الاطباء ). || نگنده زدن جامه را. ( منتهی الارب ). با بخیه های گشاد دوختن جامه را. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نگنده زدن جامه را یعنی دوربه دور بخیه کردن و زدن. ( آنندراج ). بخیه دورادور زدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ).

شمج . [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن . (ناظم الاطباء). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || شتاب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعجیل و شتابی کردن در کاری . (ناظم الاطباء). || نگنده زدن جامه را. (منتهی الارب ). با بخیه های گشاد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نگنده زدن جامه را یعنی دوربه دور بخیه کردن و زدن . (آنندراج ). بخیه ٔ دورادور زدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).



کلمات دیگر: