کلمه جو
صفحه اصلی

قفاخ

لغت نامه دهخدا

قفاخ. [ ق ُ ] ( ع ص ) زن گرداندام نیکوخلقت متناسب اعضاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قفاخ. [ ق ِ ] ( ع مص ) قَفْخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). به معنی هر چیزی میان تهی زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قفخ شود.

قفاخ . [ ق ِ ] (ع مص ) قَفْخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی هر چیزی میان تهی زدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قفخ شود.


قفاخ . [ ق ُ ] (ع ص ) زن گرداندام نیکوخلقت متناسب اعضاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: