کلمه جو
صفحه اصلی

شمعه

عربی به فارسی

شمع , شمع ساختن , ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع , حيثيت , اعتبار , ابرو , نفوذ , قدر ومنزلت , شهرت , خوشنامي , اشتهار , اوازه , اوازه داشتن , شمردن , فرض کردن , شهرت داشتن , مهتابی


لغت نامه دهخدا

( شمعة ) شمعة. [ ش َ ع َ ] ( ع اِ )واحد شمع. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). یکی شمع. شمع. ( منتهی الارب ). یک پاره موم. ( یادداشت مؤلف ).

شمعة. [ ش َ ع َ ] (ع اِ)واحد شمع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یکی شمع. شمع. (منتهی الارب ). یک پاره موم . (یادداشت مؤلف ).



کلمات دیگر: