کلمه جو
صفحه اصلی

قفزان

لغت نامه دهخدا

قفزان . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) برجستن . (زوزنی ). قَفْز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود.


قفزان. [ ق َ ف َ ] ( ع مص ) برجستن. ( زوزنی ). قَفْز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفز شود.

قفزان. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قفیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفیز شود.

قفزان . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قفیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفیز شود.



کلمات دیگر: