کلمه جو
صفحه اصلی

کزلک

لغت نامه دهخدا

کزلک. [ ک ِ ل ِ / ک َ ل َ ] ( اِ ) گزلک. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( برهان ). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. ( برهان ). کارد کوچک. ( غیاث اللغات ). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و کاف فارسی اصح است و دور نیست که اصل آن ترکی باشد. ( آنندراج ). چاقو. استره. ( ناظم الاطباء ). || نوک تیغ و دشنه کج را نیز گفته اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
کزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ مانداز گهر او.
خاقانی.
رجوع به گزلک شود.

کزلک. [ ] ( اِخ ) والی نیشابور از جانب خوارزمشاهیان. نام این شخص در الکامل ابن اثیر کزلک و در جهانگشای جوینی کزل آمده است. رجوع به کزلی شود.

کزلک . [ ] (اِخ ) والی نیشابور از جانب خوارزمشاهیان . نام این شخص در الکامل ابن اثیر کزلک و در جهانگشای جوینی کزل آمده است . رجوع به کزلی شود.


کزلک . [ ک ِ ل ِ / ک َ ل َ ] (اِ) گزلک . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. (برهان ). کارد کوچک . (غیاث اللغات ). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و کاف فارسی اصح است و دور نیست که اصل آن ترکی باشد. (آنندراج ). چاقو. استره . (ناظم الاطباء). || نوک تیغ و دشنه ٔ کج را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
کزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ مانداز گهر او.

خاقانی .


رجوع به گزلک شود.


کلمات دیگر: