کلمه جو
صفحه اصلی

فودج

لغت نامه دهخدا

فودج. [ ف َ دَ ] ( معرب ، اِ ) هوده و مَرکب عروس. || بن ران ناقه. || ( ص )ناقه فراخ بن ران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فودج. [ دَ ] ( معرب ، اِ ) مایه آبکامه است ، و بعضی ترشیها را نیز مایه میشود، و آن را از آرد گندم و آرد جو که به آب گرم خمیر کرده باشند بی نمک ترتیب میدهند و در برگ انجیر پیچیده در ظرفی کرده در سایه میگذارند تا متعفن شود و خشک گردد... ( حکیم مؤمن ).

فودج . [ دَ ] (معرب ، اِ) مایه ٔ آبکامه است ، و بعضی ترشیها را نیز مایه میشود، و آن را از آرد گندم و آرد جو که به آب گرم خمیر کرده باشند بی نمک ترتیب میدهند و در برگ انجیر پیچیده در ظرفی کرده در سایه میگذارند تا متعفن شود و خشک گردد... (حکیم مؤمن ).


فودج . [ ف َ دَ ] (معرب ، اِ) هوده و مَرکب عروس . || بن ران ناقه . || (ص )ناقه ٔ فراخ بن ران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: