کلمه جو
صفحه اصلی

شمعله

لغت نامه دهخدا

( شمعلة ) شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] ( ع ص ) شمعل. ( ناظم الاطباء ). شتر ماده بانشاط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شمعل شود.

شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] ( ع مص ) متفرق شدن قوم. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). پراکنده گشتن. ( ناظم الاطباء ).

شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] ( اِخ ) ابن الاخضربن هبیرة الضبی. شاعر نامدار دوره جاهلی. از حماسه سرایان عرب بود و از وی قصاید حماسی بجای مانده است. ( از اعلام زرکلی ). وی از شاعران عرب است. ( از منتهی الارب ).

شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] ( اِخ ) ابن طیسلةبن جبار. از طایفه بنی نویرةبن مالک ، و از غطفان است. او از شاعران نامدار قرن اول هجری است و اشعاری در مدح محمدبن ولیدبن عبدالملک دارد. درگذشت شمعلة به سال 100 هَ. ق. می باشد. ( از اعلام زرکلی ). وی از گویندگان عرب است. ( منتهی الارب ).

شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن طیسلةبن جبار. از طایفه ٔ بنی نویرةبن مالک ، و از غطفان است . او از شاعران نامدار قرن اول هجری است و اشعاری در مدح محمدبن ولیدبن عبدالملک دارد. درگذشت شمعلة به سال 100 هَ . ق . می باشد. (از اعلام زرکلی ). وی از گویندگان عرب است . (منتهی الارب ).


شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن الاخضربن هبیرة الضبی . شاعر نامدار دوره ٔ جاهلی . از حماسه سرایان عرب بود و از وی قصاید حماسی بجای مانده است . (از اعلام زرکلی ). وی از شاعران عرب است . (از منتهی الارب ).


شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] (ع ص ) شمعل . (ناظم الاطباء). شتر ماده ٔ بانشاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شمعل شود.


شمعلة. [ ش َ ع َ ل َ ] (ع مص ) متفرق شدن قوم . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). پراکنده گشتن . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: