احوال کج بین . بد نگاه . لوچ
کژ نظر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کژنظر. [ ک َ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) احول. کج بین. بدنگاه. ( ناظم الاطباء ). کژبین. کژچشم. لوچ. || که براستی و درستی ننگرد. که راست نبیند :
هرآنکه دید ترا با پدر همی گوید
که دیده دل داناش کژنظر نبود.
هرآنکه دید ترا با پدر همی گوید
که دیده دل داناش کژنظر نبود.
سوزنی.
|| حسود. رشکین. بدخواه. || بدبین. بدنگاه. ( ناظم الاطباء ).کلمات دیگر: