کلمه جو
صفحه اصلی

قفزه

عربی به فارسی

رازک , ميوه رازک رازک زدن به , رازک بار اوردن , ابجو , افيون , لي لي کردن , روي يک پاجستن , جست وخيز کوچک کردن , رقصيدن , پرواز دادن , لنگان لنگان راه رفتن , پلکيدن , جستن , پريدن , خيز زدن , جور درامدن , وفق دادن , پراندن , جهاندن , پرش , جهش , افزايش ناگهاني , ترقي , جست , خيز , دويدن


لغت نامه دهخدا

( قفزة ) قفزة. [ ق َ زَ ] ( ع اِ ) یکی قفز. ( اقرب الموارد ). رجوع به قفز شود.

قفزة. [ ق َ زَ ] (ع اِ) یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود.



کلمات دیگر: