دستکش , دستکش بلند , دستکش بيش بال , دستکش داراي يک جا براي چهار انگشت ويکجا براي انگشت شست
قفاز
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
قفاز. [ ق ُف ْ فا ] (ع اِ) نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دستوانه . (ربنجنی ). دستکش . || چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. (اقرب الموارد). || نوعی از زیور دست و پای . || آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند. || سپیدی موی گرداگرد سم اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قفاز. [ ق ُ ] ( ع مص ) قَفْز. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قفز شود.
قفاز. [ ق ُف ْ فا ] ( ع اِ ) نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دستوانه. ( ربنجنی ). دستکش. || چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. ( اقرب الموارد ). || نوعی از زیور دست و پای. || آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند. || سپیدی موی گرداگرد سم اسب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قفاز. [ ق ُف ْ فا ] ( ع اِ ) نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دستوانه. ( ربنجنی ). دستکش. || چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. ( اقرب الموارد ). || نوعی از زیور دست و پای. || آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند. || سپیدی موی گرداگرد سم اسب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قفاز. [ ق ُ ] (ع مص ) قَفْز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قفز شود.
کلمات دیگر: