بمعنی منفرد و تنها افتاده از محله و قوم
احراد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
احراد. [ اِ ] (ع مص ) تنها کردن . || احراد در سیر؛ شتافتن .
احراد. [ اِ ] ( ع مص ) تنها کردن. || احراد در سیر؛ شتافتن.
احراد. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتاده از محله قوم است ، و گفته اند ج ِحِرد بمعنی قطعه ای از سَنام است. ( معجم البلدان ).
احراد. [ اَ ] ( اِخ ) چاهی است قدیم در مکه و آن را بنوعبدالدار حفر کرده اند. ( معجم البلدان ).
احراد. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتاده از محله قوم است ، و گفته اند ج ِحِرد بمعنی قطعه ای از سَنام است. ( معجم البلدان ).
احراد. [ اَ ] ( اِخ ) چاهی است قدیم در مکه و آن را بنوعبدالدار حفر کرده اند. ( معجم البلدان ).
احراد. [ اَ ] (اِخ ) چاهی است قدیم در مکه و آن را بنوعبدالدار حفر کرده اند. (معجم البلدان ).
احراد. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتاده ٔ از محله ٔ قوم است ، و گفته اند ج ِحِرد بمعنی قطعه ای از سَنام است . (معجم البلدان ).
کلمات دیگر: