dilemma
احراج
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
خجالت
فرهنگ فارسی
گوش ماهی ها که برای دفع چشم بد در گلو آویزند
لغت نامه دهخدا
احراج. [ اِ ] ( ع مص ) حرام گردانیدن. || حرام گردانیدن زن بتطلیق او. ( منتهی الارب ). || در گناه انداختن. بگناه افکندن. در بزه افکندن. || مضطر گردانیدن. ( منتهی الارب ). مُلجاء گردانیدن. بیچاره گردانیدن. || تنگ کردن. || محتاج کردن.
احراج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حِرج. گوش ماهیها که برای دفع چشم بد، در گلو آویزند. || قلاده های سگان.
احراج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حِرج. گوش ماهیها که برای دفع چشم بد، در گلو آویزند. || قلاده های سگان.
احراج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِرج . گوش ماهیها که برای دفع چشم بد، در گلو آویزند. || قلاده های سگان .
احراج . [ اِ ] (ع مص ) حرام گردانیدن . || حرام گردانیدن زن بتطلیق او. (منتهی الارب ). || در گناه انداختن . بگناه افکندن . در بزه افکندن . || مضطر گردانیدن . (منتهی الارب ). مُلجاء گردانیدن . بیچاره گردانیدن . || تنگ کردن . || محتاج کردن .
کلمات دیگر: