بد مضراب آنکه ساز بد زند .
بد زخمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بدزخمه. [ ب َ زَ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدمضراب. آنکه ساز بد زند :
زین سور بآیین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح ( ؟ ) وچپه زن و مسخره و حیز.
زین سور بآیین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح ( ؟ ) وچپه زن و مسخره و حیز.
سوزنی ( از یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: