کلمه جو
صفحه اصلی

بد روزگاری

فرهنگ فارسی

عمل بد روزگار وضع بد روزگار

لغت نامه دهخدا

بدروزگاری. [ ب َ ] ( حامص مرکب ). وضعبدروزگار. ( از فرهنگ فارسی معین ). حالت بدروزگار.
- بدروزگاری کردن ؛ بدگذرانی. ( یادداشت مؤلف ). التقشف ؛ بدروزگاری کردن. ( محمدبن یوسف در بحرالجواهر از مؤلف لغت نامه ).


کلمات دیگر: