کلمه جو
صفحه اصلی

حلوی

عربی به فارسی

شيريني , اب نبات فرنگي , اب نبات , نبات , شيرين کردن , نباتي کردن , صنعت شيريني سازي , قنادي , دندان مز , دسر , سفر تفريحي , سفر , خوش گذراني کردن , سور زدن , سفر تفريحي کردن , نان شيريني مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام , نان بادامي , ماکاروني , ادم لوده و مسخره , ادم جلف و خود ساز , شيريني بادام دار , دسر محتوي ارد برنج وتخم مرغ شبيه فرني , شيرين , خوش , مطبوع , نوشين , تافي , اب نبات شامل شکر زرد وشيره


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به حلوائ خورند. حلوا شیرینی دوست .
منسوب به حلوا و در نسبت به حلوا اغلب به فتحلام تلفظ میشود

لغت نامه دهخدا

حلوی. [ ح َ ل َ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به حلوا. و در نسبت به حلوا اغلب به فتح لام تلفظ میشود چنانکه گویند: المؤمنون حلویون. ولی بر طبق زبان عربی لام آنرا ساکن باید خواند و همچنین است ارضی در نسبت به ارض. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 3 ).

حلوی. [ ح ُ وا ] ( ع اِ ) شیرینی. نقیص مُرّی ̍. گویند: خذالحلوی و اعطه المری. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).

حلوی . [ ح َ ل َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حلوا. و در نسبت به حلوا اغلب به فتح لام تلفظ میشود چنانکه گویند: المؤمنون حلویون . ولی بر طبق زبان عربی لام آنرا ساکن باید خواند و همچنین است ارضی در نسبت به ارض . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 3).


حلوی . [ ح ُ وا ] (ع اِ) شیرینی . نقیص مُرّی ̍. گویند: خذالحلوی و اعطه المری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: