( مصدر ) گدایی کردن
دق زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دق زدن. [ دَ زَ دَ] ( مص مرکب ) خواستن و گدائی کردن. ( برهان ). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دَق شود. || سرزنش کردن :
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دق.
کی زنم بر آلت حق طعن و دق.
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دق.
مولوی.
- طعن و دق زدن ؛ طعنه کردن. سرزنش کردن : کی زنم بر آلت حق طعن و دق.
مولوی.
کلمات دیگر: