دغولی . [ دَ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به دغول که نام مردی است . (از الانساب سمعانی ).
دغولی
لغت نامه دهخدا
دغولی. [ دَ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به دغول که نام مردی است. ( از الانساب سمعانی ).
دغولی. [ دَ ] ( اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هَ. ق. درگذشت. او راست : معجم ، در حدیث و الاَّداب. ( از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفة و التبیان ).
دغولی. [ دَ ] ( اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هَ. ق. درگذشت. او راست : معجم ، در حدیث و الاَّداب. ( از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفة و التبیان ).
دغولی . [ دَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس . از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هَ . ق . درگذشت . او راست : معجم ، در حدیث و الاَّداب . (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفة و التبیان ).
کلمات دیگر: