کلمه جو
صفحه اصلی

دغمره

لغت نامه دهخدا

( دغمرة ) دغمرة. [ دَ م َ رَ ] ( ع مص ) درآمیختن خلق. ( از منتهی الارب ). || درآمیختن خبر بر کسی. ( ناظم الاطباء ). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || عیب. ( منتهی الارب ). عیب کردن. ( از اقرب الموارد ).

دغمرة. [ دَ م َ رَ ] ( ع اِمص ) بدخوئی. ( منتهی الارب ). شراست و بدی خلق و خوی : فی خلقه دغمرة؛در خوی او شر است و لؤم است. ( از اقرب الموارد ).

دغمرة. [ دَ م َ رَ ] (ع اِمص ) بدخوئی . (منتهی الارب ). شراست و بدی خلق و خوی : فی خلقه دغمرة؛در خوی او شر است و لؤم است . (از اقرب الموارد).


دغمرة. [ دَ م َ رَ ] (ع مص ) درآمیختن خلق . (از منتهی الارب ). || درآمیختن خبر بر کسی . (ناظم الاطباء). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ). عیب کردن . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: