کلمه جو
صفحه اصلی

حلزه

لغت نامه دهخدا

( حلزة ) حلزة. [ ح َ ل ِ زَ ] ( ع ص ) کبد حلزة؛ جگر ریش. ( منتهی الارب ).

حلزة. [ ح ِل ْ ل ِ زَ ] ( ع ص ) مؤنث حلز، در همه معانی. ( منتهی الارب ). || یکی حِلِّز. ( اقرب الموارد ). رجوع به حلز شود. || ( اِ ) کرمی است. ( منتهی الارب ). رجوع به حلزون شود.

حلزة. [ ح َ ل ِ زَ ] (ع ص ) کبد حلزة؛ جگر ریش . (منتهی الارب ).


حلزة. [ ح ِل ْ ل ِ زَ ] (ع ص ) مؤنث حلز، در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). || یکی حِلِّز. (اقرب الموارد). رجوع به حلز شود. || (اِ) کرمی است . (منتهی الارب ). رجوع به حلزون شود.



کلمات دیگر: