کلمه جو
صفحه اصلی

دغفل

لغت نامه دهخدا

دغفل. [ دَ ف َ ] ( ع ص ) زندگانی فراخ با ارزانی. ( منتهی الارب ). عیش فراخ. ( دهار ). زندگانی فراخ و با فراوانی. ( از اقرب الموارد ). || پرهای بسیار. ( منتهی الارب ). بسیار از پَر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) بچه پیل یا بچه گرگ. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). بچه فیل. ( دهار ). فیلچه. پیل بچه.
- أبودغفل ؛ کنیه فیل. ( دهار ).

دغفل.[ دَ ف َ ] ( اِخ ) ابن حنظلةبن زیدبن عبده ذهلی شیبانی ، مشهور به دغفل ناسب. از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است. معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65 هَ. ق. در واقعه دولاب ( در فارس ) غرق گشت. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الاستیعاب و الاصابة و اسدالغابة و البیان والتبیین ).

دغفل . [ دَ ف َ ] (ع ص ) زندگانی فراخ با ارزانی . (منتهی الارب ). عیش فراخ . (دهار). زندگانی فراخ و با فراوانی . (از اقرب الموارد). || پرهای بسیار. (منتهی الارب ). بسیار از پَر. (از اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ پیل یا بچه ٔ گرگ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بچه ٔ فیل . (دهار). فیلچه . پیل بچه .
- أبودغفل ؛ کنیه ٔ فیل . (دهار).


دغفل .[ دَ ف َ ] (اِخ ) ابن حنظلةبن زیدبن عبده ذهلی شیبانی ، مشهور به دغفل ناسب . از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است . معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65 هَ . ق . در واقعه ٔ دولاب (در فارس ) غرق گشت . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الاستیعاب و الاصابة و اسدالغابة و البیان والتبیین ).



کلمات دیگر: