حلوائی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی.
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی.
ناگزیر است مگس دکه حلوائی را.
حلوائی. [ ح َ ] ( اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).
حلوائی. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی است. یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
حلوائی. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
حلوائی. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. در دامنه واقع و معتدل است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. در دامنه واقع و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه . از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی است . یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی .
سعدی .
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی .
سعدی .
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوائی را.
سعدی .
|| حلواپز. حلواگر. || حلوافروش . || خوب پخته . || خوب شیرین : کدوحلوائی ؛ کدوی بسیار شیرین . || بسیار پیر و نزدیک بمرگ : پیر حلوایی ؛ سخت فرتوت .
فرهنگ عمید
۲. آغشته به حلوا.
۳. علاقه مند به حلوا: معده حلوایی بُوَد حلوا کشد / معده صفرایی بُوَد سِرکا کشد (مولوی۱: ۸۱۵ ).
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کنویست قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۹ نفر (۱۳خانوار) بوده است.