کلمه جو
صفحه اصلی

حلط

لغت نامه دهخدا

حلط. [ ح َ ] ( ع مص ) سوگند یاد کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ستیهیدن. ( منتهی الارب ). لجاجت کردن. ( از اقرب الموارد ). || خشم گرفتن. ( منتهی الارب ). غضب کردن. ( اقرب الموارد ). || شتابی کردن در کار.( از منتهی الارب ). اسراع در امری. ( اقرب الموارد ).

حلط. [ ح َ ل َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. ( از منتهی الارب ). غضب کردن. ( اقرب الموارد ).

حلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در کار.(از منتهی الارب ). اسراع در امری . (اقرب الموارد).


حلط. [ ح َ ل َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (از منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: