کلمه جو
صفحه اصلی

سماعیلی

لغت نامه دهخدا

سماعیلی. [ س ِ ] ( ص نسبی ، اِ ) قربانی. ( آنندراج ).

سماعیلی. [ س ِ ] ( ص نسبی ) پیروان اسماعیلیه :
از این مشتی سماعیلی ایام
وزین جوقی سرابیلی برزن.
خاقانی.
رایت اسحاق از او عالیست
ضدش اگر هست سماعیلی است.
نظامی.

سماعیلی. [ س ِ ] ( اِخ ) طایفه ای است گمراه که قضیب اسب را پرستش میکنند. ( غیاث ) ( آنندراج ).

سماعیلی . [ س ِ ] (اِخ ) طایفه ای است گمراه که قضیب اسب را پرستش میکنند. (غیاث ) (آنندراج ).


سماعیلی . [ س ِ ] (ص نسبی ، اِ) قربانی . (آنندراج ).


سماعیلی . [ س ِ ] (ص نسبی ) پیروان اسماعیلیه :
از این مشتی سماعیلی ایام
وزین جوقی سرابیلی برزن .

خاقانی .


رایت اسحاق از او عالیست
ضدش اگر هست سماعیلی است .

نظامی .




کلمات دیگر: