( نشست آوردن ) اقامت کردن . ساکن شدن . مقیم گشتن . یا داخل شدن . یا راه یافتن . یا جلوس کردن .
نشست اوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( نشست آوردن ) نشست آوردن. [ ن ِ ش َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) اقامت کردن. ساکن شدن. مقیم گشتن :
یکی دیر خارا به دست آورم
در آن دیر تنها نشست آورم.
که جاوید در وی نشست آورم.
چون به از این مایه به دست آوری
به بود اینجا که نشست آوری.
چو در بزم شاهی نشست آوری
به ار یار خندان به دست آوری.
زدم نیز در حلقه کعبه دست.
همه ملک ایران به دست آورد
به تخت کیان بر نشست آورد.
یکی دیر خارا به دست آورم
در آن دیر تنها نشست آورم.
نظامی.
مگر خوابگاهی به دست آورم که جاوید در وی نشست آورم.
نظامی.
|| ماندن. توقف کردن : چون به از این مایه به دست آوری
به بود اینجا که نشست آوری.
نظامی.
|| داخل شدن. راه یافتن. جای گرفتن : چو در بزم شاهی نشست آوری
به ار یار خندان به دست آوری.
نظامی.
به قدس آوریدم چو آدم نشست زدم نیز در حلقه کعبه دست.
نظامی.
|| جلوس کردن. برشدن. برآمدن بر تخت : همه ملک ایران به دست آورد
به تخت کیان بر نشست آورد.
نظامی.
کلمات دیگر: