کلمه جو
صفحه اصلی

نهفتن


مترادف نهفتن : اختفا، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهان کردن

متضاد نهفتن : افشا، فاش کردن

فارسی به انگلیسی

to hide, to conceal


conceal, cover, hide, secrete

فارسی به عربی

اخف , جلد , دولاب

مترادف و متضاد

اختفا، پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدن، مخفی کردن، نهان کردن ≠ افشا، فاش کردن


hide (فعل)
پنهان شدن، پوست کندن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهفتن، پوشیدن، مخفی نگاه داشتن، ابشتن، خود را پنهان ساختن

conceal (فعل)
پوشاندن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهفتن، نهان کردن

closet (فعل)
پنهان کردن، نهفتن

فرهنگ فارسی

پوشیده وپنهان، پوشیدگی وپنهان شدن، پناهگاه
( نهفت - خواهدنهفت -- نهفته ) ۱ - ( مصدر ) پوشیده کردن پنهان ساختن : (( بخورشید رویان سپهدار گفت که این خواب را باز باید نهفت . ) ) ( شا. بخ . ۲ ) ۳۸ : ۱- ( مصدر ) پوشیده شدن پنهان شدن .

فرهنگ معین

(نُ یا نِ هُ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) پنهان کردن . ۲ - (مص ل . ) پوشیده شدن ، پنهان شدن .

لغت نامه دهخدا

نهفتن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ ] ( مص ) پوشیدن. پنهان کردن. ( از آنندراج ) از حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( ناظم الاطباء ). مخفی نمودن. ( ناظم الاطباء ). نهان کردن. مستور کردن. مکتوم داشتن. کتمان کردن. مستور داشتن. پوشاندن. پوشیده داشتن :
سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.
بوشکور.
دبیر جهاندیده را خواند و گفت
که راز بزرگان بباید نهفت.
فردوسی.
ندیدم که بر شاه بنهفتمی
وگرنه من این رازکی گفتمی.
فردوسی.
وز آن پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را نباید نهفت.
فردوسی.
اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقه او را دل و دیده نشکفت.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 190 ).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن.
فخرالدین اسعد.
فروغ خور به گل نتوان نهفتن.
فخرالدین اسعد.
سخن تا نگوئی توانیش گفت
ولی گفته را باز نتوان نهفت.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان.
مسعودسعد.
چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد.
برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال.
خاقانی.
گفت پیغمبر که هر کو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت.
مولوی.
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت.
سعدی.
هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر.
اوحدی.
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.
به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت.
حافظ.
ما راز پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان.
حافظ.
- اندرنهفتن ؛ پوشیده داشتن. مکتوم داشتن. کتمان کردن :
نگه کرد کسری به داننده گفت
که دانش چرا باید اندرنهفت.
فردوسی.
به آواز شیروی گفتم همی
دگر نامش اندر نهفتم همی.
فردوسی.
- روی نهفتن ؛ غایب شدن :
خلاف دوستی باشد به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمودن روی و دیگر بار بنهفتن.
سعدی.
|| دفن کردن :
نهفتند صندوق او را به خاک

نهفتن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ ] (مص ) پوشیدن . پنهان کردن . (از آنندراج ) از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (ناظم الاطباء). مخفی نمودن . (ناظم الاطباء). نهان کردن . مستور کردن . مکتوم داشتن . کتمان کردن . مستور داشتن . پوشاندن . پوشیده داشتن :
سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت .

بوشکور.


دبیر جهاندیده را خواند و گفت
که راز بزرگان بباید نهفت .

فردوسی .


ندیدم که بر شاه بنهفتمی
وگرنه من این رازکی گفتمی .

فردوسی .


وز آن پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را نباید نهفت .

فردوسی .


اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقه او را دل و دیده نشکفت .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 190).


گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن .

فخرالدین اسعد.


فروغ خور به گل نتوان نهفتن .

فخرالدین اسعد.


سخن تا نگوئی توانیش گفت
ولی گفته را باز نتوان نهفت .

؟ (از کلیله و دمنه ).


خود راستی نهفتن هرگز کجا توان .

مسعودسعد.


چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد.
برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال .

خاقانی .


گفت پیغمبر که هر کو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت .

مولوی .


نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت .

سعدی .


هم بباید سخن بگفت آخر
مشک را چون توان نهفت آخر.

اوحدی .


طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه .

اوحدی .


به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت .

حافظ.


ما راز پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان .

حافظ.


- اندرنهفتن ؛ پوشیده داشتن . مکتوم داشتن . کتمان کردن :
نگه کرد کسری به داننده گفت
که دانش چرا باید اندرنهفت .

فردوسی .


به آواز شیروی گفتم همی
دگر نامش اندر نهفتم همی .

فردوسی .


- روی نهفتن ؛ غایب شدن :
خلاف دوستی باشد به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمودن روی و دیگر بار بنهفتن .

سعدی .


|| دفن کردن :
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین کار باک .

فردوسی .


چنین گفت رومی یکی رهنمای
که ایدر نهفتن ورا [ اسکندر را ] نیست رای .

فردوسی .


|| مخفی شدن . پنهان گشتن . (ناظم الاطباء). پوشیده شدن . پنهان شدن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || زیبا گشتن . جمیل شدن . (ناظم الاطباء)؟

فرهنگ عمید

۱. پوشیده و پنهان کردن.
۲. [قدیمی] در خاک پنهان کردن، به خاک سپردن، دفن کردن.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] پوشیده و مخفی شدن.

پیشنهاد کاربران

آب شتن


کلمات دیگر: