کلمه جو
صفحه اصلی

دمک

فارسی به انگلیسی

second


فرهنگ فارسی

نیک دویدن خرگوش .

لغت نامه دهخدا

دمک . [ دُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ دَموک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دموک شود.


دمک. [ دُ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَموک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دموک شود.

دمک. [ دَ ] ( ع مص ) نیک دویدن خرگوش. ( دهار ). || ساییدن و آرد مانند کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سودن. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). || استوار کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تاب دادن رسن دلو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || برجستن فحل بر ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بالا آمدن آفتاب. ( از اقرب الموارد ).

دمک . [ دَ ] (ع مص ) نیک دویدن خرگوش . (دهار). || ساییدن و آرد مانند کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سودن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تاب دادن رسن دلو را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برجستن فحل بر ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بالا آمدن آفتاب . (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

شکمو


۱وبال ۲مزاحم


تنبک


کوزه ای کوچک که به عنوان درپوش کوزه ی کره گیری از آن استفاده ...


/demmek/ شکمو & وبال - مزاحم & تنبک & کوزه ای کوچک که به عنوان درپوش کوزه ی کره گیری از آن استفاده شود

پیشنهاد کاربران

کمی ، اندکی

لحظه ی کوتاه، ثانیه

زمان محدود، زمان کم

دَمَک :لحظه کوتاه

دمک ( . . ک )
معنای پسوندش چیه



کلمات دیگر: