مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن
تنظیم کردن
مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن
فارسی به انگلیسی
to regulate, to draw up, to compose
adjust, budget, compile, compose, direct, dispose, even, file, formulate, modulate, organize, pitch, regulate, rig, scale, set, tune
فارسی به عربی
تراصف , صغ , عدل , نظم
مترادف و متضاد
تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، فرمودن، فرمان دادن، سفارش دادن، برات دستور دادن
وفق دادن، تعدیل کردن، تنظیم کردن، سازگار کردن، میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن
تعدیل کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، سوار کردن، برابری کردن، نرم کردن، زیر و بم کردن، تلقیق کردن، بمایه دراوردن، تحریر دادن، با آواز خواندن، تلحین کردن، میزان کردن رادیو، تغییر پرده و مقام دادن
تعدیل کردن، درست کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، مرتب کردن، منظم کردن
تنظیم کردن، اماده چاپ کردن، انشاء کردن، دراوردن، تحریر کردن
کوتاه کردن، تنظیم کردن، به صورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
تنظیم کردن، بیان کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن
تنظیم کردن، نظارت کردن، کنترل کردن
تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دادن
تنظیم کردن، دسته دسته کردن
تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن
تنظیم کردن، ویراستن، نشر کردن، اماده چاپ کردن، تغییر دادن یا تصحیح کردن
تنظیم کردن، مرتب کردن، اماده و مجهز کردن
نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نظم دادن بسامان کردن مرتب ساختن . ۲ - بهم پیوسته کردن .
پیشنهاد کاربران
Draw up
Lodge
تنظیم کردن شکایت یا نامه رسمی
تنظیم کردن شکایت یا نامه رسمی
Lodge
کلمات دیگر: