کلمه جو
صفحه اصلی

سفور

فرهنگ فارسی

بسفر شدن

لغت نامه دهخدا

سفور. [ س َف ْ فو ] ( ع اِ ) ماهی است بسیارخار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. ( منتهی الارب ). جریده چوبین. ( مهذب الاسماء ). سبورة. ( اقرب الموارد ).

سفور. [ س ُ ] ( ع مص ) بسفر شدن. ( المصادر زوزنی چ بینش ص 131 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

سفور. [ س َف ْ فو ] (ع اِ) ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب ). جریده ٔ چوبین . (مهذب الاسماء). سبورة. (اقرب الموارد).


سفور. [ س ُ ] (ع مص ) بسفر شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 131) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).


پیشنهاد کاربران

بی حجابی. کشف


کلمات دیگر: