شتری که چون هیخ گویند آنرا بانگ کند
هیخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هیخ. ( اِمص ) از ریشه هیختن است به معنی کشیدن. رجوع به هیختن شود.
هیخ. [ خ ِ ] ( ع اِ فعل ) کلمه ای است که وقت فروخوابانیدن شتر گویند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هیخ. [ هی ی َ ] ( ع ص ) شتری که چون هیخ ِ گویند آن را بانگ کند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هیخ. [ خ ِ ] ( ع اِ فعل ) کلمه ای است که وقت فروخوابانیدن شتر گویند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هیخ. [ هی ی َ ] ( ع ص ) شتری که چون هیخ ِ گویند آن را بانگ کند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هیخ . (اِمص ) از ریشه ٔ هیختن است به معنی کشیدن . رجوع به هیختن شود.
هیخ . [ خ ِ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که وقت فروخوابانیدن شتر گویند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیخ . [ هی ی َ ] (ع ص ) شتری که چون هیخ ِ گویند آن را بانگ کند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
پیشنهاد کاربران
در گویش اقلیدی
اسم صوت برای راندن و به حرکت درآوردن بز و کره به کار می برند.
Hikh
اسم صوت برای راندن و به حرکت درآوردن بز و کره به کار می برند.
Hikh
کلمات دیگر: