دست اورد
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
نتیجة
مترادف و متضاد
اثر، نتیجه، دست اورد، پی امد، بر امد، حاصل
اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد
پیشنهاد کاربران
به معنای نتیجه ، پیامد و حاصل چیزی است ک با تلاش به دست می آید
حاصل، پیامد
دستاورد : آنچه که بدست می آید - نتیجه - حاصل
به دست آوردن
دستاورد: به دست امده
نتیجه، پیامد
نتیجه کاری
محصول
ابداع شده، به وجود آمده
نتیجه، دست مایه، پایان، مایه دست، آخر
به دست اوردن چیزی از روی تلاش و زحمت ، نتیجه کاری
دستاورد
در متنِ برگردان نوشته ی �مایکل آلبرت�، آمیخته واژه ی �پیامد�، �پی آمد� نوشته شده که نادرست است. برخی از اینگونه آمیخته واژه ها را تنها به شَوَند زیبانویسی، جدا می نویسند و از دید من، در آن صورت بهتر است آن ها را درون نشانه ی �� نهاد؛ مانند: �دست نوشت� که درستِ آن، دستنوشت است؛ وگرنه واژه ی دستاورد را که در متن یادشده بسان آن یکی، �دست آورد� نوشته شده نیز از هر سویه نادرست است. ب. الف. بزرگمهر ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴
برگرفته از پی نوشتِ نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/07/blog - post_738. html
در متنِ برگردان نوشته ی �مایکل آلبرت�، آمیخته واژه ی �پیامد�، �پی آمد� نوشته شده که نادرست است. برخی از اینگونه آمیخته واژه ها را تنها به شَوَند زیبانویسی، جدا می نویسند و از دید من، در آن صورت بهتر است آن ها را درون نشانه ی �� نهاد؛ مانند: �دست نوشت� که درستِ آن، دستنوشت است؛ وگرنه واژه ی دستاورد را که در متن یادشده بسان آن یکی، �دست آورد� نوشته شده نیز از هر سویه نادرست است. ب. الف. بزرگمهر ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴
برگرفته از پی نوشتِ نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/07/blog - post_738. html
[ دَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست آورده . نتیجه. نتیجهٔ عمل. برآیند کار یا فکر. خواسته ای که محقق شده باشد. مکتَسَب.
دست یافتن به چیزی. گاهی به صورت مصدر مرخم از «دست آوردن» است.
به صورت اسم مرکب در متون کهن ادب فارسی به کار نرفته. اما به صورت فعل مرکب آمده است. در متون کهن اغلب به صورت دست گذار آمده است:
همتش برتر از توانائی است
دادنش بیشتر ز دست گذار.
( فرخی )
نمونه هایی از کاربرد دست آورد در متون کهن فارسی:
چو آن مرز یکسر بـدست آوریم
بتوران زمین بر شکست آوریم
( فردوسی )
او همان دست آورد در گیرودار
بر گمان آنک هست او برقرار
( مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم )
به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو
چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را
( حافظ )
در این فرصت نفیس ذخیرتی بدست آوردی و برای فرزندان واعقاب دوستی کار آمده
( نصرالله منشی، کلیله و دمنه )
نمونه هایی از کاربرد این واژه در ادبیات نوین فارسی:
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست آوردِ کشتار
نان پاره ی بی قاتقِ سفره ی بی برکتِ ما بود.
( احمد شاملو، مدایح بی صله )
کجاست باراندازِ این تلاشِ به جان خریده به نقدِ تمامتِ عمر؟
کدام است دست آوردِ این همه راه؟
( احمد شاملو، مدایح بی صله )
احراری
دست یافتن به چیزی. گاهی به صورت مصدر مرخم از «دست آوردن» است.
به صورت اسم مرکب در متون کهن ادب فارسی به کار نرفته. اما به صورت فعل مرکب آمده است. در متون کهن اغلب به صورت دست گذار آمده است:
همتش برتر از توانائی است
دادنش بیشتر ز دست گذار.
( فرخی )
نمونه هایی از کاربرد دست آورد در متون کهن فارسی:
چو آن مرز یکسر بـدست آوریم
بتوران زمین بر شکست آوریم
( فردوسی )
او همان دست آورد در گیرودار
بر گمان آنک هست او برقرار
( مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم )
به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو
چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را
( حافظ )
در این فرصت نفیس ذخیرتی بدست آوردی و برای فرزندان واعقاب دوستی کار آمده
( نصرالله منشی، کلیله و دمنه )
نمونه هایی از کاربرد این واژه در ادبیات نوین فارسی:
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست آوردِ کشتار
نان پاره ی بی قاتقِ سفره ی بی برکتِ ما بود.
( احمد شاملو، مدایح بی صله )
کجاست باراندازِ این تلاشِ به جان خریده به نقدِ تمامتِ عمر؟
کدام است دست آوردِ این همه راه؟
( احمد شاملو، مدایح بی صله )
احراری
دَستاوَرد - واژه مرکّب -
ترکیبی از دو واژه: دست ، آورد:
ما حَصَل، محصول، برآورد، برآیند - دستیابی، پیشرفت، توسعه، کامیابی، پیروزی - پیامد، نتیجه، فرجام - خلاصه، چکیده
ترکیبی از دو واژه: دست ، آورد:
ما حَصَل، محصول، برآورد، برآیند - دستیابی، پیشرفت، توسعه، کامیابی، پیروزی - پیامد، نتیجه، فرجام - خلاصه، چکیده
Achievement
outcome
یعنی چیزی که تو درست کردی یا به دست هوردی
دستیابی به چیزی
کلمات دیگر: