کلمه جو
صفحه اصلی

دنان

فرهنگ فارسی

درحال دنیدن وبانشاطوخوشحالی رفتن، خرامان
( صفت ) ۱ - با نشاط رونده با شادی خرامنده . ۲ - از خشم و غضب بجوش آینده . ۳ - در حال نشاط و هیجان .
به صیغه تثنیه نام دو کوه که هر یک از آن دو را دن نامند .

فرهنگ معین

(دَ ) (ص فا. ) خرامان ، رفتار از روی خرامیدن و ناز.

لغت نامه دهخدا

دنان. [ دَ ] ( نف ، ق ) ( دن + َان ) صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. ( یادداشت مؤلف ). رفتار به نشاط و خرامان. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). مرادف چمان. ( انجمن آرا ). || راه رونده به نشاط و خرامان.( ناظم الاطباء ) ( برهان ). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. ( لغت فرس اسدی ) :
طوطی میان باغ دنان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی.
منوچهری.
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد
زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان.
ناصرخسرو.
ای همه ساله دنان به گرد دنان در
من نه به گرد دنانم و نه دنانم.
ناصرخسرو.
و رجوع به دنیدن شود.
- دمان و دنان ؛ شتابان و خرامان. روان تند و آهسته :
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
فردوسی.
پس اندر سپاه منوچهرشاه
دمان و دنان برگرفتند راه.
فردوسی.
بیفتاد و برگشت از او بادپای
همی شد دمان و دنان باز جای.
فردوسی.
|| از خشم و قهر به جوش آینده. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). مرادف دمان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). از خشم جوشان. ( شرفنامه منیری ). پرهیجان. ( فرهنگ لغات شاهنامه ).

دنان. [ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ دَن . ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به دن شود.

دنان. [ دَن ْ نا ن ِ ] ( اِخ ) به صیغه تثنیه ، نام دو کوه که هر یک از آن دو را دَن نامند. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

دنان . [ دَ ] (نف ، ق ) (دن + َان ) صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن . (یادداشت مؤلف ). رفتار به نشاط و خرامان . (ناظم الاطباء) (برهان ). مرادف چمان . (انجمن آرا). || راه رونده ٔ به نشاط و خرامان .(ناظم الاطباء) (برهان ). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است . (لغت فرس اسدی ) :
طوطی میان باغ دنان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی .

منوچهری .


اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد
زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان .

ناصرخسرو.


ای همه ساله دنان به گرد دنان در
من نه به گرد دنانم و نه دنانم .

ناصرخسرو.


و رجوع به دنیدن شود.
- دمان و دنان ؛ شتابان و خرامان . روان تند و آهسته :
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان .

فردوسی .


پس اندر سپاه منوچهرشاه
دمان و دنان برگرفتند راه .

فردوسی .


بیفتاد و برگشت از او بادپای
همی شد دمان و دنان باز جای .

فردوسی .


|| از خشم و قهر به جوش آینده . (ناظم الاطباء) (از برهان ). مرادف دمان . (آنندراج ) (انجمن آرا). از خشم جوشان . (شرفنامه ٔ منیری ). پرهیجان . (فرهنگ لغات شاهنامه ).

دنان . [ دَن ْ نا ن ِ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو کوه که هر یک از آن دو را دَن ّ نامند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


دنان . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دَن ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به دن شود.


فرهنگ عمید

در حال نشاط و شور و هیجان، راه رفتن و خرامان: ابر پشت پیلان تبیره زنان / از آن رزمگه بازگشته دنان (فردوسی: ۴/۱۰۳ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{recDNA} [زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری] ← دِنای نوترکیب

جدول کلمات

خرامان

پیشنهاد کاربران

دنان بمعنی خم های شراب جمع دن


کلمات دیگر: