کلمه جو
صفحه اصلی

بی سواد


مترادف بی سواد : امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه

متضاد بی سواد : باسواد، ملا، دانا، فهیم

برابر پارسی : بی دانش

فارسی به انگلیسی

illiterate, unlettered


illiterate, unlettered, ignorant, illiterate

فارسی به عربی

امی

مترادف و متضاد

امی، ناخوان، ناملا، مکتب‌ندیده ≠ باسواد، ملا


analphabetic (صفت)
بی سواد

illiterate (صفت)
بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده

unlettered (صفت)
بی سواد، نادان، درس نخوانده

lowbrow (صفت)
بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست

unread (صفت)
بی سواد، خوانده نشده، قرائت نشده

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه خواندن و نوشتن ندارند . ۲ - بی علم بی معرفت .

لغت نامه دهخدا

بی سواد. [ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + سواد ) آنکه خط خواندن نتواند. ( ناظم الاطباء ). که خواندن و نوشتن نداند. ( یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده. امی. عامی : بی سواد کور است. || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. ( یادداشت مؤلف ). کم مایه در دانش.

فرهنگ عمید

کسی که خواندن و نوشتن نداند.

واژه نامه بختیاریکا

فَهم کور

پیشنهاد کاربران

عمی، عامی


کسی که نتواند بخواند و نتواند بنویسد

یقنلی ، یقنلی بقال
لهجه و گویش تهرانی
آدم عامی و بی سواد:یقین علی


کلمات دیگر: