کلمه جو
صفحه اصلی

شجو

لغت نامه دهخدا

شجو. [ ش َج ْوْ ] ( ع اِ ) حاجت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اندوه. ( منتهی الارب ). هَم . حزن. ( اقرب الموارد ).

شجو. [ ش َج ْوْ ] ( ع مص ) اختلاف و نزاع میان کسان افتادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اندوهگین کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اندوهگین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || طربناک ساختن کسی را. از لغات اضداد است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || از پیش بشدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

شجو. [ ش َج ْوْ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندوه . (منتهی الارب ). هَم ّ. حزن . (اقرب الموارد).


شجو. [ ش َج ْوْ ] (ع مص ) اختلاف و نزاع میان کسان افتادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندوهگین کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || طربناک ساختن کسی را. از لغات اضداد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از پیش بشدن . (تاج المصادر بیهقی ).



کلمات دیگر: