کلمه جو
صفحه اصلی

عسب

لغت نامه دهخدا

عسب. [ ع َ ] ( ع مص ) برجستن گشن بر ماده. ( از منتهی الارب ). گشنی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرایه فحل دادن. ( از منتهی الارب ). به مزد دادن گشن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). و پیغمبر اکرم ( ص ) عسب فحل را نهی کرده است. ( از منتهی الارب ).

عسب. [ ع َ ] ( ع اِ ) آب گشن و نسل آن و فرزند. ( منتهی الارب ). نسل : قطع اﷲ عسبه ؛ خداوند نسل او را قطع کناد! ( از اقرب الموارد ).

عسب. [ ع َ س ِ ] ( ع ص ) رأس عسب ؛ سر از دیر شانه ناکرده. ( منتهی الارب ). سری که از دیر شانه ناکرده باشند.( ناظم الاطباء ). فرس عسب ؛ اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. ( از اقرب الموارد ).

عسب. [ ع ُ / ع ُ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عسیب.( اقرب الموارد ). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. ( ناظم الاطباء ): و العرب تکتب فی أکتاف الابل و اللخاف و فی العسب عسب النخل. ( الفهرست ابن الندیم ).

عسب . [ ع َ ] (ع اِ) آب گشن و نسل آن و فرزند. (منتهی الارب ). نسل : قطع اﷲ عسبه ؛ خداوند نسل او را قطع کناد! (از اقرب الموارد).


عسب . [ ع َ ] (ع مص ) برجستن گشن بر ماده . (از منتهی الارب ). گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرایه ٔ فحل دادن . (از منتهی الارب ). به مزد دادن گشن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). و پیغمبر اکرم (ص ) عسب فحل را نهی کرده است . (از منتهی الارب ).


عسب . [ ع َ س ِ ] (ع ص ) رأس عسب ؛ سر از دیر شانه ناکرده . (منتهی الارب ). سری که از دیر شانه ناکرده باشند.(ناظم الاطباء). فرس عسب ؛ اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. (از اقرب الموارد).


عسب . [ ع ُ / ع ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ عسیب .(اقرب الموارد). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. (ناظم الاطباء): و العرب تکتب فی أکتاف الابل و اللخاف و فی العسب عسب النخل . (الفهرست ابن الندیم ).



کلمات دیگر: