هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن یا رفتن یا سرگشته شدن .
طوح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طوح . [ طَ وَ ] (ع ص ) نیة طوح ؛ قصد دور و دراز. (منتهی الارب ).
طوح. [ طَ وَ ] ( ع ص ) نیة طوح ؛ قصد دور و دراز. ( منتهی الارب ).
طوح. [ طَ ] ( ع مص ) هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن. ( منتهی الارب ). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن. ( منتخب اللغات ). هلاک شدن و هلاک کردن. ( زوزنی ). || رفتن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || ساقط گردیدن در جهان. ( منتهی الارب ). در زمین افتادن. ( منتخب اللغات ). || سرگشته شدن. ( منتهی الارب ). سرگردان و حیران شدن. ( منتخب اللغات ).
طوح. [ طَ ] ( ع مص ) هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن. ( منتهی الارب ). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن. ( منتخب اللغات ). هلاک شدن و هلاک کردن. ( زوزنی ). || رفتن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || ساقط گردیدن در جهان. ( منتهی الارب ). در زمین افتادن. ( منتخب اللغات ). || سرگشته شدن. ( منتهی الارب ). سرگردان و حیران شدن. ( منتخب اللغات ).
طوح . [ طَ ] (ع مص ) هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن . (منتهی الارب ). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن . (منتخب اللغات ). هلاک شدن و هلاک کردن . (زوزنی ). || رفتن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || ساقط گردیدن در جهان . (منتهی الارب ). در زمین افتادن . (منتخب اللغات ). || سرگشته شدن . (منتهی الارب ). سرگردان و حیران شدن . (منتخب اللغات ).
کلمات دیگر: