کلمه جو
صفحه اصلی

صمعر

لغت نامه دهخدا

صمعر.[ ص َ ع َ ] ( ع ص ) سخت. ( منتهی الارب ). الشدید. ما غلظمن الارض. ( قطر المحیط ). زمین درشت. ( منتهی الارب ).

صمعر. [ ص َ ع َ ] ( اِخ )موضعی است در بلاد بنی حارث بن کعب. ( معجم البلدان ).

صمعر. [ ص َ ع َ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ).

صمعر. [ ص َ ع َ ] ( اِخ ) نام اسب جراح بن اوفی و اسب یزیدبن حذاق. ( منتهی الارب ).

صمعر. [ ص َ ع َ ] ( اِخ ) نام ناقه ای است.

صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام اسب جراح بن اوفی و اسب یزیدبن حذاق . (منتهی الارب ).


صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام ناقه ای است .


صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ )موضعی است در بلاد بنی حارث بن کعب . (معجم البلدان ).


صمعر.[ ص َ ع َ ] (ع ص ) سخت . (منتهی الارب ). الشدید. ما غلظمن الارض . (قطر المحیط). زمین درشت . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: