کلمه جو
صفحه اصلی

صمخ

لغت نامه دهخدا

صمخ. [ ص ِ ] ( ع اِ ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان گوسپندان یافته میشود نزدیک ولادت و چون برآورده شود راه شیر گشاده گردد. ( منتهی الارب ).

صمخ.[ ص َ ] ( ع مص ) زدن صماخ کسی را. بر سوراخ گوش زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به مشت زدن چشم کسی را. || اذیت دادن گرمی روی کسی را. || لخت تابیدن آفتاب بر کسی. ( منتهی الارب ).

صمخ . [ ص ِ ] (ع اِ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان گوسپندان یافته میشود نزدیک ولادت و چون برآورده شود راه شیر گشاده گردد. (منتهی الارب ).


صمخ .[ ص َ ] (ع مص ) زدن صماخ کسی را. بر سوراخ گوش زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به مشت زدن چشم کسی را. || اذیت دادن گرمی روی کسی را. || لخت تابیدن آفتاب بر کسی . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: