کلمه جو
صفحه اصلی

شتامه

لغت نامه دهخدا

( شتامة ) شتامة. [ ش َ م َ ] ( ع مص ، اِمص ) زشت روی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || زشت رویی همراه با تندخویی. ( از ذیل اقرب الموارد ).

شتامة. [ ش ُ م َ ] ( ع ص ) زشت روی. ( از ذیل اقرب الموارد ).

شتامة. [ ش َت ْ تا م َ ] ( ع ص ) مؤنث شتام. || رجل شتامة؛ که بسیار دشنام دهد. ( از ذیل اقرب الموارد ). || شیر که ترش روی و عابس باشد. ( از اقرب الموارد ).

شتامة. [ ش َ م َ ] ( اِخ ) شتیم بن ثعلبه ، پدر قبیله ای است در ضبه. ( منتهی الارب ).

شتامة. [ ش َ م َ ] (اِخ ) شتیم بن ثعلبه ، پدر قبیله ای است در ضبه . (منتهی الارب ).


شتامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) زشت روی گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || زشت رویی همراه با تندخویی . (از ذیل اقرب الموارد).


شتامة. [ ش َت ْ تا م َ ] (ع ص ) مؤنث شتام . || رجل شتامة؛ که بسیار دشنام دهد. (از ذیل اقرب الموارد). || شیر که ترش روی و عابس باشد. (از اقرب الموارد).


شتامة. [ ش ُ م َ ] (ع ص ) زشت روی . (از ذیل اقرب الموارد).



کلمات دیگر: