( غم آلوده ) ( صفت ) غمناک اندوهگین حزین .
غم الوده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( غم آلوده ) غم آلوده. [ غ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) غمناک. اندوهگین. غم آلود. حزین. دلتنگ. رجوع به غم شود :
بیا ساقی آن لعل پالوده را
بیاور، بشوی این غم آلوده را.
غم آلودگان را شود غمگسار.
به سر برز نَفْس ستمگاره دست.
عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید.
بیا ساقی آن لعل پالوده را
بیاور، بشوی این غم آلوده را.
نظامی.
فسرده دلان را درآرد به کارغم آلودگان را شود غمگسار.
نظامی.
غم آلوده یوسف به کنجی نشست به سر برز نَفْس ستمگاره دست.
سعدی ( بوستان ).
قطره اشکی که از مژگان غم آلوده ریخت عنکبوتی گشت و بر چاک گریبانم تنید.
ملا قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: