عسیب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عسیب . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب »، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است . (از معجم البلدان ). نام کوهی است . (از اقرب الموارد). کوهی است به بلاد روم ، و در برابر آن قبر امرؤالقیس است . و کوهی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
عسیب. [ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب »، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است. ( از معجم البلدان ). نام کوهی است. ( از اقرب الموارد ). کوهی است به بلاد روم ، و در برابر آن قبر امرؤالقیس است. و کوهی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ).
عسیب . [ ع َ ] (ع اِ) استخوان دنب و بن آن ، یا روئیدن گاه موی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استخوان ذَنَب . (مخزن الادویة) : یستحب ّ فی الفرس قصر العسیب و هو عظم الذنب و جلده ، و لذلک قال بعض الاعراب «اختره طویل الذنب قصیرالذَّنَب » یعنی طویل الشعر، قصیرالعسیب . (صبح الاعشی ج 2 ص 22). || پشت پای . (منتهی الارب ). ظاهر و خارج قدم . (از اقرب الموارد). || پشت پر به درازی . (منتهی الارب ). ریش و پر از درازا. (از اقرب الموارد). || شاخ خرما برگ دورکرده که راست و باریک باشد. (منتهی الارب ). جرید از نخل که باریک و مستقیم باشد و خوص و برگ آن جدا شده باشد. (از اقرب الموارد). || شاخ خرما که برگ نیاورده باشد، و آن اندکی بالاتر از کَرب است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه خوص و برگ آن روئیده باشد، پس آن همان سَعَف است . || کفتگی در کوه . (منتهی الارب ). شق و شکاف در کوه . (از اقرب الموارد). ج ، عُسبان (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، عسب [ ع ُ / ع ُ س ُ ] . (اقرب الموارد).