عسف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عسف. [ ع َ ] ( ع اِ ) دم مرگ. ( منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت. ( از اقرب الموارد ). || قدح بزرگ. ( منتهی الارب ). قدح ضخیم و ستبر. ج ، عُسوف. ( از اقرب الموارد ) : قال زید [ بن ثابت ] فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان أثقل علی من الذی أمرنی به من جمع القرآن أجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. ( الفهرست ابن الندیم ).
عسف . [ ع َ ] (ع اِ) دم مرگ . (منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت . (از اقرب الموارد). || قدح بزرگ . (منتهی الارب ). قدح ضخیم و ستبر. ج ، عُسوف . (از اقرب الموارد) : قال زید [ بن ثابت ] فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان أثقل علی ّ من الذی أمرنی به من جمع القرآن أجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال . (الفهرست ابن الندیم ).
عسف . [ ع َ ] (ع مص ) میل نمودن ، و بیراه رفتن ،و دست و پا زدن بر زمین ، و سیر کردن بی راهه و بی فکر و بی هدایت . (از منتهی الارب ): عسف الطریق و عن الطریق ؛ از راه دور شد و از آن عدول کرد، و گویند یعنی آن را بدون رهنمایی و هدایت طی کرد. (از اقرب الموارد). از راه بگردیدن . (المصادر زوزنی ). || عسف المفازة؛ بیابان را بدون هدف و بدون رهنمایی طی کرد و راه پیموده شده توسط دیگران را نپیمود. (از اقرب الموارد). || انجام دادن کار را بدون تدبیر. (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || ستم کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اعتساف . تعدی . تطاول . جور. || خدمت خواستن از کسی . (از منتهی الارب ). استخدام کردن کسی را. (از اقرب الموارد). || عسف ضیعتهم ؛ نگاهبانی نمود ضیعت و آبادی ایشان را و کافی و بسنده شد ایشان را در امر آن . || کار کردن جهت کسی .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شب گشتن به طلب مطلوب . (از منتهی الارب ): بات فلان یعسف اللیل و باللیل ؛ فلان شب را به راه رفتن گذراند در طلب خواسته ٔ خود. || عسف الدمع الجفون َ؛ اشک بسیار گشت و در غیر مجرای خویش جاری شد. (از اقرب الموارد). || بزور و قوت گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || عسف البعیر؛ آن شتر مشرف بر مرگ شد از غده ای که در او پدید آمد، و در موقع تنفس حنجره ٔ او لرزیدن گرفت . (از اقرب الموارد). مشرف بر مرگ شدن شتر از بیماری طاعون . (از ناظم الاطباء). عُسوف . و رجوع به عسوف شود.