کوهی است
صماد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صماد. [ ص ِ ] (ع مص ) به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب ).
صماد. [ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صَمد. رجوع به صمد شود. || سربند شیشه یا پوست پاره که سر شیشه بدان بندند. ( منتهی الارب ). غلاف شیشه. ( مهذب الاسماء ). || خرقه یا مندیل که مردم بر سر پیچند جز عمامه. ( منتهی الارب ).
صماد. [ ص ِ ] ( ع مص ) به شمشیر زدن یکدیگر را. ( منتهی الارب ).
صماد. [ ص ِ ] ( اِخ ) کوهی است. ( معجم البلدان ).
صماد. [ ص ِ ] ( ع مص ) به شمشیر زدن یکدیگر را. ( منتهی الارب ).
صماد. [ ص ِ ] ( اِخ ) کوهی است. ( معجم البلدان ).
صماد. [ ص ِ ] (اِخ ) کوهی است . (معجم البلدان ).
صماد. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَمد. رجوع به صمد شود. || سربند شیشه یا پوست پاره که سر شیشه بدان بندند. (منتهی الارب ). غلاف شیشه . (مهذب الاسماء). || خرقه یا مندیل که مردم بر سر پیچند جز عمامه . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: