کلمه جو
صفحه اصلی

غلیو

لغت نامه دهخدا

غلیو. [ غ َ وْ ] ( ص ) سرگشته و حیران. ( از برهان قاطع ). و اصح قلیو است نه غلیو، و این لفظ در شعر مولوی نیز قلیو است که در اصل کلیو بوده مخفف کالیو، و اکثر مردم که میخواهند بمخرج حرف زنند تتبع عرب کرده کافها را قاف گویند و صاحب فرهنگ جهانگیری چون اصل آن را ندانست به گمان آنکه قاف در فارسی نیامده فلیو ( بفاء ) خوانده و گاهی غلیو به غین خوانده است. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). غلیو مصحف فلیو و غلط است . مصحف فلیو. فلاوه. رجوع به فلاوه و برهان قاطع شود. || ( اِ ) حماقت و احمقی ، و آن تصور ممتنع است در صورت ممکن. ( از برهان قاطع ) .

غلیو. [ غ َ وْ ] ( اِ ) غلیواج. غلیواژ. پند. زغن.گوشت ربا. خاد. رجوع به غلیواج ، غلیواژ و زغن شود.

غلیو. [ غ َ وْ ] (اِ) غلیواج . غلیواژ. پند. زغن .گوشت ربا. خاد. رجوع به غلیواج ، غلیواژ و زغن شود.


غلیو. [ غ َ وْ ] (ص ) سرگشته و حیران . (از برهان قاطع). و اصح قلیو است نه غلیو، و این لفظ در شعر مولوی نیز قلیو است که در اصل کلیو بوده مخفف کالیو، و اکثر مردم که میخواهند بمخرج حرف زنند تتبع عرب کرده کافها را قاف گویند و صاحب فرهنگ جهانگیری چون اصل آن را ندانست به گمان آنکه قاف در فارسی نیامده فلیو (بفاء) خوانده و گاهی غلیو به غین خوانده است . (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). غلیو مصحف فلیو و غلط است . مصحف فلیو. فلاوه . رجوع به فلاوه و برهان قاطع شود. || (اِ) حماقت و احمقی ، و آن تصور ممتنع است در صورت ممکن . (از برهان قاطع) .



کلمات دیگر: