کلمه جو
صفحه اصلی

عزیب

لغت نامه دهخدا

عزیب . [ ع َ ] (اِخ ) نام شهری است و در شعر خالدبن زهیر هذلی آمده است . (از معجم البلدان ).


عزیب . [ ع َ ] (ع ص ) مرد بی زن . (منتهی الارب ). مردی که او را اهل و خانواده نباشد. (از اقرب الموارد). || مرد که از اهل و مال خود دور شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اعزاب . (ناظم الاطباء). || شتر و گوسپند که از صاحب خود دور رود در چراگاه . || ج ِ عازِب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ابل عزیب ؛ شترانی که بشب برنگردند بر حی و قبیله . (از اقرب الموارد).


عزیب. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد بی زن. ( منتهی الارب ). مردی که او را اهل و خانواده نباشد. ( از اقرب الموارد ). || مرد که از اهل و مال خود دور شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اعزاب. ( ناظم الاطباء ). || شتر و گوسپند که از صاحب خود دور رود در چراگاه. || ج ِ عازِب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: ابل عزیب ؛ شترانی که بشب برنگردند بر حی و قبیله. ( از اقرب الموارد ).

عزیب. [ ع َ ] ( اِخ ) نام شهری است و در شعر خالدبن زهیر هذلی آمده است. ( از معجم البلدان ).


کلمات دیگر: