کلمه جو
صفحه اصلی

صمج

لغت نامه دهخدا

صمج. [ ص َ م َ ] ( معرب ، اِ ) ج ِ صَمَجَه. ( منتهی الارب ). قندیلها.جوالیقی در المعرب آرد: صمج ، به معنی قندیلها، رومی معرب است مفرد آن صَمَجَة. شماخ گوید: و النجم مثل الصمج الرومیات. ( المعرب ص 213 ). رجوع به صمجه شود.


کلمات دیگر: