فرمانروا . آن که فرمانش را دیگران گردن نهند .
فرمان روان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فرمان روان. [ ف َ ما رَ ] ( ص مرکب ) فرمان روا. آنکه فرمانش را دیگران گردن نهند. نافذالامر :
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند.
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند.
خاقانی.
به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روان اساس عدل و انصاف موضوع است. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به فرمان روا شود.کلمات دیگر: