چیزیست خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون بر آید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد
صمغه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( صمغة ) صمغة. [ ص َ غ َ ] ( ع اِ ) ریش. || پاره ای از صمغ. ( منتهی الارب ).
صمغة. [ ص َغ َ ] ( اِخ ) زمینی است نزدیک احد. ( معجم البلدان ).
صمغة. [ ص ِ م َ غ َ ] ( ع اِ ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. ( منتهی الارب ). رجوع به صِمَغ شود.
صمغة. [ ص َغ َ ] ( اِخ ) زمینی است نزدیک احد. ( معجم البلدان ).
صمغة. [ ص ِ م َ غ َ ] ( ع اِ ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. ( منتهی الارب ). رجوع به صِمَغ شود.
صمغة. [ ص َ غ َ ] (ع اِ) ریش . || پاره ای از صمغ. (منتهی الارب ).
صمغة. [ ص َغ َ ] (اِخ ) زمینی است نزدیک احد. (معجم البلدان ).
صمغة. [ ص ِ م َ غ َ ] (ع اِ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. (منتهی الارب ). رجوع به صِمَغ شود.
کلمات دیگر: