صمصم. [ ص َ ص َ ] ( ع ص ) مرد سخت زفت و ناکس. ( منتهی الارب ). البخیل جداً. ( قطر المحیط ).
صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صِمصِمَة. ( منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.
صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت. || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. ( قطر المحیط ). مرد درشت. ( مهذب الاسماء ). مرد سطبر.
- ابل صمصم ؛ شتران قوی. ( منتهی الارب ). || زمین درشت. ( منتهی الارب ).
صمصم. [ ص ُ م َ ص ِ ] ( ع ص ) گذرنده در عزیمت. || درشت. || استوار. || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ).
صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صِمصِمَة. ( منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.
صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت. || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. ( قطر المحیط ). مرد درشت. ( مهذب الاسماء ). مرد سطبر.
- ابل صمصم ؛ شتران قوی. ( منتهی الارب ). || زمین درشت. ( منتهی الارب ).
صمصم. [ ص ُ م َ ص ِ ] ( ع ص ) گذرنده در عزیمت. || درشت. || استوار. || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ).