کلمه جو
صفحه اصلی

صمصم

لغت نامه دهخدا

صمصم. [ ص َ ص َ ] ( ع ص ) مرد سخت زفت و ناکس. ( منتهی الارب ). البخیل جداً. ( قطر المحیط ).

صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صِمصِمَة. ( منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.

صمصم. [ ص ِ ص ِ ] ( ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت. || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. ( قطر المحیط ). مرد درشت. ( مهذب الاسماء ). مرد سطبر.
- ابل صمصم ؛ شتران قوی. ( منتهی الارب ). || زمین درشت. ( منتهی الارب ).

صمصم. [ ص ُ م َ ص ِ ] ( ع ص ) گذرنده در عزیمت. || درشت. || استوار. || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ).

صمصم . [ ص َ ص َ ] (ع ص ) مرد سخت زفت و ناکس . (منتهی الارب ). البخیل جداً. (قطر المحیط).


صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِمصِمَة. (منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.


صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت . || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. (منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. (قطر المحیط). مرد درشت . (مهذب الاسماء). مرد سطبر.
- ابل صمصم ؛ شتران قوی . (منتهی الارب ). || زمین درشت . (منتهی الارب ).


صمصم . [ ص ُ م َ ص ِ ] (ع ص ) گذرنده ٔ در عزیمت . || درشت . || استوار. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: