(کَ. گَ ) (ص . ) کنده گر، حکاک .
کنداگر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست. ( از برهان ). کندا. ( آنندراج ). حکیم و دانا. ( ناظم الاطباء ). از: «کندا» + «گر» ( پسوند شغل و مبالغه ) ( حاشیه برهان چ معین ). منجم. حکیم. کندا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت.
بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان.
کنداگر. [ ک َ گ َ ] ( ص مرکب ) نقار. کَندَه گَر. ( مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هیکل تراش. مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده... که بی شبهه «کنداگر» نقار است به قرینه مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینه خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل «کندا» ). کنده گرو حکاک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت.
اسدی ( از یادداشت ایضاً ).
سپهدار را بود کنداگری بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان.
اسدی ( از یادداشت ایضاً ).
|| شجاع و دلیر و پهلوان باشد. ( برهان )( ناظم الاطباء ). کندا. کنداور. ( آنندراج ). معرب این کلمه «کُنداکِر» به معنی شجاع و جسور است. ( از اقرب الموارد ). و بهر دو معنی رجوع به کندا و کندآور شود.کنداگر. [ ک َ گ َ ] ( ص مرکب ) نقار. کَندَه گَر. ( مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هیکل تراش. مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده... که بی شبهه «کنداگر» نقار است به قرینه مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینه خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل «کندا» ). کنده گرو حکاک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
کنداگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) نقار. کَندَه گَر. (مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هیکل تراش . مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده ... که بی شبهه «کنداگر» نقار است به قرینه ٔ مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینه ٔ خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل «کندا»). کنده گرو حکاک . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست . (از برهان ). کندا. (آنندراج ). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: «کندا» + «گر» (پسوند شغل و مبالغه ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منجم . حکیم . کندا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت .
سپهدار را بود کنداگری
بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان .
|| شجاع و دلیر و پهلوان باشد. (برهان )(ناظم الاطباء). کندا. کنداور. (آنندراج ). معرب این کلمه «کُنداکِر» به معنی شجاع و جسور است . (از اقرب الموارد). و بهر دو معنی رجوع به کندا و کندآور شود.
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کنداگر است
به هر دم زند زین فروزنده هفت
بگوید که اندر ده و دو چه رفت .
اسدی (از یادداشت ایضاً).
سپهدار را بود کنداگری
بسی یافته دانش از هر دری
بدو گفته بد راز اختر نهان
که خیزد یکی شورش اندر جهان .
اسدی (از یادداشت ایضاً).
|| شجاع و دلیر و پهلوان باشد. (برهان )(ناظم الاطباء). کندا. کنداور. (آنندراج ). معرب این کلمه «کُنداکِر» به معنی شجاع و جسور است . (از اقرب الموارد). و بهر دو معنی رجوع به کندا و کندآور شود.
فرهنگ عمید
= کندا
کندا#NAME?
کلمات دیگر: